آسمان را به زمین ترجیح میدهم
پشیمان شدهام، اما حالا دیگر پایم را روی پلههای هواپیمای ایکاروس تفریحی فوق سبک گذاشتهام، کار از کار گذشته و این ترس است که توی هواپیما موج میزند. در کشویی را باز میکنم. مینشینم، نه به همین راحتی، اول بدنمان را هُل میدهیم توی کابین و بعد با زور پاهایمان را.
کمربند، هدفون برای گریز از سر و صدای طاق آسمان. عقربهها را میپایم، دکمههای عجیب و لامپهایی که رنگی رنگیاند.
مجید آهوری، جوانترین مربی پرواز ایران با 23 سال سن قرار است این هواپیمای کوچک را هدایت کند آن سوی ابرها. موتور هواپیما روشن میشود، پروانهها میچرخند، دستورها دریافت و حالا کمکم چرخهای پرنده کوچک قِل میخورند روی زمین آسفالت. دسته صندلی را محکم میچسبم. فکم قفل میشود. خلبان جوان اما به پشتوانه ساعتهای طولانی پرواز نگران نیست: «آرامش خودتان را حفظ کنید، مطمئن باشید پرواز آسودهای خواهیم داشت. من ترس شما را به خاطر اولین پروازتان درک میکنم». حالا بالا و بالاتر رفتهایم. زمینهای کشاورزی و زراعی آن پایین پازل میشوند و زمین، مکعبی شکل.
آدمها و ماشینها هی کوچک و کوچکتر میشوند و احساس قدرت و برتری در من اوج میگیرد؛ گویی حاکم بلامنازع زمین و آسمان شدهام.
مجید آهوری جدی است و خطوط صورتش کمتر کج و معوج میشود امام چشمهایش تیز شدهاند و حسابی مواظب همه چیز هست: از بچگی عاشق پرواز بودم، خلبانی آرزویم بود و رویایی که همیشه قبل از خواب به آن فکر میکردم.
از 19 سالگی شروع به آموزش حرفه خلبانی کردم که همزمان شد با روزهایی که دانشجوی کاردانی IT بودم.میتوان هواپیماهای دیگر را هم دید که از فرودگاه آماده پرواز میشوند، آرام و بی سر و صدا. هواپیما اوج میگیرد و دیگر از هیاهو و شلوغی و ترافیک و آلودگی تهران خبری نیست. سوالها توی ذهنم میچرخند اما نگران پرت شدن حواس خلبان هستم. حداقل به خاطر جان خودم: «از زمانی که برای ثبتنام به آموزشگاهی که برای هواپیماهای شخصی بود رفتم با این شرایط توانستم در این کلاسها شرکت کنم که تا مقطع مربیگری این حرفه ادامه بدهم. قبل از این برای کلاسهایی که دوره خلبانی برای مسافربری بود رفته بودم اما ترجیح دادم برای خودم پرواز کنم. این شد که آموزش رشته هواپیماهای فوق سبک را انتخاب کردم. نفسم توی سینه حبس شده، دریچه کوچکی که مخصوص جریان هواست باز میشود از فرصت استفاده میکنم و اکسیژن مطلق و ناب را توی ریههایم فرو میدهم. ابرها نزدیکند و انگار توی آنها غلط میخوریم و بالهای قرمز و سفید هواپیما با ابرهای بی آب آسمان بازی میکنند: 3 سال است که در فرودگاه آزادی آبیک قزوین هستم. ولی حدود 6 ماه است که به آموزش و تدریس هنرجوهای این رشته مشغول هستم. وقتی اسم استادش کاپیتان یعقوب جعفری را میآورد چشمهایش دو دو میزند: «از اینکه افتخار شاگردی در محضر کاپیتان را داشتم، احساس خوشبختی میکنم». صحبت با مجید آهوری کار چندان آسانی نیست، او از همان آدمهایی است که حرف توی دهانشان چسبیده است. حتی حرفهای معمولی را هم به زحمت میتوان از زیر زبانش بیرون کشید. فقط تند و تند تکرار میکند: «با این مصاحبه برایم جنجال درست نکنی».
هواپیما اوج گرفته حالا به سراشیبی میرود؛ یک نوع تکنیک پرواز، اما مرگ جلو چشمهایم بال بال میزند. از احتمال مرگ میگویم، احتمال سقوط، مزمزه کردن شرنگ نیستی:« همیشه به آن فک میکنم. وقتی پرواز میکنم به سقوط فک میکنم و حتی به اینکه اگر موتور هواپیما آتش بگیرد یا خراب شود همیشه در ذهنم راه حل آن را مرور میکنم تا اگر واقعا دچار چنین مشکلی شدم در آن لحظه بتوانم به موقع خودم را نجات دهم. در موقع پیشامد چنین مشکلی این هواپیماها مثل گلایدر عمل میکنند. گلایدر بدون موتور است و اگر موتور این هواپیماها(فوق سبک) آسیب ببیند فرصت داریم که مثل گلایدر آن را در جایی فرود آوریم. پس همیشه در موقعیتهایی قرار میگیرم که امکان فرود اضطراری را داشته باشم. در مورد مرگ هم باید بگویم بعضی وقتها خوب است که آدمی به یاد مرگ بیفتد، من هم گاهی یاد این خواب ابدی میافتم بعضی وقتها خوب است که به آن فکر کنیم و این یادآوری همچون تلنگری است به اینکه این دنیا ناپایدار است و جهان دیگری هم هست. آرزوهای جوانترین استاد آموزش خلبان ایران توی سینهاش پنهان شده. دل را به دریا میزنم: بزرگترین آرزوی زندگیام سلامتی است، چون سلامتی سرمایه هر انسان و به خصوص خلبانها است که علاوه بر سلامتی جان خود، سلامتی جان مسافر یا مسافرانش را باید تضمین کند. اما …
اما در مورد بزرگترین آرزوی زندگی شخصیام: شخصی است نمیتوانم چیزی بگویم. میخندد و دندانهایش ردیف میشوند: «شخصی است نمیتوانم بگویم» اصرار، گویی کارساز نیست. آهوری تا به حال به فکر ازدواج نیفتاده است: « اصلا تا به حال به آن فکر نکردهام ولی … ولی اگر قرار باشد به آن فکر کنم (کمی فکر میکند و باز هم میخندد) برایم فرقی نمیکند که همسر آیندهام خلبانی بلد باشد یا نباشد، از پرواز بترسد یا نترسد، چون اگر علاقه داشته باشد قطعا خودم او را به این حرفه علاقهمندش میکنم و اگر خودش بخواهد از او یک خلبان خوب و متبحر خواهم ساخت».
سوالی توی ذهنم میچرخد، به آدمهایی که فقر هرگز اجازه فکر کردن به پرواز را به آنها نمیدهد میاندیشم: « چندین مورد برایم پیش آمده که با کمال میل قبول کردهام آنهایی که بضاعت مالی ندارند ولی عشق پرواز دارند را به آرزویشان برسانم و مزه پرواز را به آنها بچشانم. از بین مربیان نیز بارها دیدهام کاپیتان جعفری این کار را کردهاند، حتی بسیاری از روستاییانی که بضاعت مالی برای این کار نداشتهاند را به پرواز در آورده و از بالا به آنها زمین کشاورزیشان را نشان داده است». صحبت از موسیقی که میشود، میگوید: « زیاد به موسیقی گوش نمیدهم اما موسیقی پاپ را ترجیح میدهم». در مورد رانندگی با ماشین میگوید: قطعا رانندگی با هواپیما بسیار بهتر از رانندگی با ماشین است». « تقریبا تمامی ورزشها را کم و بیش آموزش دیدهام مثل شنا، والیبال، فوتبال، سوارکاری و …». حالا پرواز در غروب آسمان را تجربه میکند: « من هر روز طلوع و غروب آفتاب را در آسمان در حین پرواز میبینم. باید حس کنید که در لحظه غروب به پرواز درآمدن چه حس غریبی دارد که قطعا قابل وصف نیست. این لحظات برایم بسیار لذتبخش است. با دیدن این دو صحنه در طی روز این نکته برایم یادآور میشود که فردا هم هست».
عقربهها ارتفاع 15هزار پایی را نشان میدهند، عقاب کوچک ما حالا قصد فرود آمدن دارد. تا زمان نیم ساعته پرواز به پایان رسیده و حالا دیگر وقت نشستن است.
«مطمئن باش طوری هواپیما را مینشانم که اصلا نترسید و آب توی دلتان تکان نخورد». پایین میآییم و دوباره آدمها و ماشینها واقعی میشوند. تالاپ، چرخ هواپیما روی زمین میخورد و لذت پرواز این آرزوی همیشگی انسان تمام میشود. تمام، حالا پیاده میشویم به همان شیوه که سوار شدن و مجید آهوری با یکی از مالکان هواپیمای خصوصی دست میدهد و خود را برای پرواز آموزشیاش آماده میکند. شاگردش را به سمت هواپیما برای پرواز آموزشی هدایت میکند. البته شاگرد، مرد میانسالی است که تقریبا 2 برابر سن استاد را دارد! او سوار بر هواپیمایش همراه هنرجویش میشود و در انتهای باند اوج میگیرد و میان ابرهای سفید سرگردان و معلق محو میشود، چون پرندهای سبک بال که عاشق اوج گرفتن و پرواز است. هر لحظه دورتر و دورتر میشود. سرم را بالا نگه داشتهام تا آنقدر که هواپیما ناپدید میشود.
ساعت یک آموزشش تمام میشود، آهوری فرودی دیگر را تجربه کرده و حالا میآید و برای ناهار و استراحت به سمت استراحتگاه میرود:«فقط روزهای دوشنبه و سه شنبه کلاس دارم، کلاس در مقطع کارشناسی و نمیتوانم به آموزش بپردازم». او خوشحال است، شاگردانش را دوست دارد و از اینکه توانسته کسانی که مثل خودش عاشق پرواز هستند را به این آرزویشان برساند احساس خوشبختی میکند:« همه جور آدمی برای آموزش میآیند، از جوان 17 ساله گرفته تا پیرمرد 60 ساله. همه نیرویم را میگذارم تا شاگردانم همه فوت و فن را بیاموزند و از پروازشان لذت ببرند». معتقد است این حداقل کاری است که میتواند برای آنها انجام دهد:«برای مدت زمان پرواز با شاگردها محدودیتی وجود ندارد، اما در نهایت آنها برای گرفتن گواهینامه خود باید 46 ساعت آموزش پرواز دیده باشند. ضمن آنکه کلاسهای زمینی (تئوری) هم حدود 80 ساعت است را بگذارنند و در نهایت امتحان میدهند و مدرک میگیرند. با گرفتن این گواهینامه میتوانند در هر جای ایران به پرواز با هواپیماهای فوق سبک مشغول شوند. این افراد هم میتوانند خود هواپیمای خصوصی بخرند و هم اجاره کنند». وقتی در مورد هواپیما میگوید، انگار در مورد بچهاش حرف میزند: «هواپیمایم مثل این دوست خوب است که از آن آرامش میگیرم. تمام فکرهای بد توی ذهنم و مشکلاتی که روی زمین دارم با ورود به هواپیمایم رنگ میبازد و هنگامی که با او در آسمان میپرم کاملا به فراموشی سپرده میشود». اینکه آدم خودش پرواز کند و در آسمان بپرد احساس عجیب و لذت بخشی است که اصلا قابل وصف نیست ومجید آهوری هم معتقد است که باید این حس را تجربه کرد تا بتوان احساس افرادی مثل ما را درک کرد. روی هوا را بر روی زمین ترجیح میدهد. ناهارش را میخورد و خود را برای تدریس در کلاسهای تئوری آماده میکند خاطره اولین پروازش را برایم تعریف میکند و میگوید:«اولین بار با گلایدر(هواپیمای بدون موتور) در 15 سالگی در فرودگاه «آسمان ری» به پرواز درآمدم و تا مدتها این لذتی که از اولین پرواز به من دست داده بود مرا بر آن داشت تا مدتها هر هفته برای پرواز تفریحی به این فرودگاه بروم. در همین روزها بود که تصمیم را برای دنبال کردن هدفم به صورت جدی گرفتم تا به آرزوی دوران کودکیام جامه عمل بپوشانم و از صمیم قلبم خوشحالم که به این آرزو رسیدهام». میگوید:«اگر 10 بار دیگر متولد شوم همین راهی را که رفتهام دوباره میروم تا به همین جایی که رسیدهام، برسم». سرکلاسهای تئوری جدی، مصمم و مهربان است. اگر موقعیتی پیش آید با شاگردانش شوخی و مزاح هم میکند. موقع غروب آفتاب که هوا برای پرواز مناسب است خود را برای پرواز آموزشی آماده میکند. شاگردانش در موقع آموختن او را استاد آهوری صدا میزنند. او جوانتر از لقبی است که به او دادهاند. وقت استراحت دوباره فرا رسیده است و با بقیه خلبانان به صحبت مشغول میشود: « خستگیام که کمی فروکش کند به سمت تهران پرهیاهو، شلوغ و آلوده حرکت میکنم و در نهایت10 شب به خانه میرسم. برای شام، استراحت، مطالعه و خواب و دوباره فردا آغاز میشود













